روزهاي گرم تابستان 89 يكي پس از ديگري مي گذشت و من در انتظار پسر كوچولوي نازمون روزها رو يكي پس از ديگري سپري مي كردم .ماه مهر نیز از راه رسید و دوباره مادرم به مدرسه رفت و من با استرس تنهایی که نکنه دردم شروع بشه و مامانم نباشه مواجه شدم. نمي دونم چطوري خوشحالي اون روزها رو براتون تشريح كنم ... وضعيت بارداري ام حاكي از اين بود كه حاج علی كوچولوي ما روز 20 مهر 89 به دنيا مياد و چون علاقه زيادي به زايمان طبيعي داشتم خودم رو با تمام وجود آماده اون لحظات ناب كرده بودم ولي هيچ وقت به جنبه درد اين نوع زايمان كه باعث ميشه خيلي ها از تصور اون هم فرار كنن فكر نكنم و سعي مي كردم از منابع مختلف از قبيل سايتهاي مختلف ، دوستان و غيره اطلاعاتي كسب ك...