حاج علی
من عجیب دلم کعبه را می خواهد ...دلم سعی مدام می خواهد...راستیتش آرام بگویم دلم مدینه می خواهد تا روبروی بقیعش بنشینم و مدام بگویم السلام علیک یا ابا عبدلله...تا تازه کنم داغم را و داغ مادر را...دلم گوشه ای دنج می خواهد...تا خودم را رها کنم آنجا...بیندازم و زار بزنم بر خودم...بر حالم و هوایم...گفته بودمت آقا مولا دستم را بگیر و راه را نشان بده با من اینگونه نکن...تاب ندارم.... چقدر زود یکسال گذشت.یکسال است که در فراق مکه و مدینه می سوزم. علی جان، پارسال در چنین روزهایی از ماه رجب بود که به خانه خدا رفتیم.حالا می خواهم خاطرات حاجی شدنت را اینجا بنویسم و اینکه چرا من به شما حاج علی مامانی میگم.... این سفر حاصل لطف خدا و بابا جونت ...