محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

حاج علی مامانی

دلتنگی

جان مادر سلام. دلم برات خیلی تنگ شده مخصوصا چون دیشب فقط دو بار بیدار شدی که شیر بخوری.دیگه طاقت دوریت رو ندارم دوست دارم وقتی بیدار میشی من پیشت باشم. بوست کنم با هم صبحانه بخوریم بازی کنیم.علی جان دلم برای بوی بدنت تنگ شده.   عزیز مامان تا دنیا دنیاست دوست دارم   ...
5 مرداد 1390

علی و دایی مهدی

چند روز پیش علی حسابی شیرین کاری می کرد و ما رو حسابی خندوند دایی مهدی هر کاری می کرد علی هم تکرار می کرد ... مثلا می گفت : آ آ آ آ آ آ آ  علی هم بلندتر تکرار می کرد و همه رو مات و مبهوت کرده بود جالب ترین کارش این بود که وقتی داداش جونی ساکت می شد جیغ می زد که یعنی دوباره بگو و همچین تلاش می کرد تا ادای دایی جون رو در بیاره و اصلا کم نمیاورد   و جوری لبهای کوچولوش رو غنچه می کرد و صدا در میاورد که واقعاً جالب و قشنگ بود و قیافه ناز و ملوسش خیلی قشنگ تر  می شد خوشگل مامان قربون او هوش و استعدادت برم تا همیشه دوست دارم ...
5 مرداد 1390

متنی زیبا از پل الوار

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم تو را به خاطر عطر نان گرم  برای برفی که آب می شود تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم برای پشت کردن به آرزوهای محال به خاطر نابودی توهم و خیال تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به خاطر زیبایی لاله های وحشی  به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان برای بنفشی  بنفشه...
5 مرداد 1390

می خواهم چنین نباشم و چنان باشم

 اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم به جای آن که انگشت اشاره ام را به سمت او بگیرم در کنارش انگشتانم را در رنگ قرمز فرو می بردم و نقاشی می کردم ... اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم به جای ایراد گرفتن به او به فکر ایجاد ارتباط بیشتر با او بودم .. بیشتر از آن که به ساعتم نگاه کنم به او با مهر نگاه می کردم ... سعی می کردم کمتر درباره اش بدانم... اما به او بیشتر توجه می کردم... به جای اصول راه رفتن اصول پرواز کردن و دویدن را با او تمرین می کردم ... از جدی بازی کردن دست بر می داشتم و بازی را جدی می گرفتم .. در مزارع بیشتر می دویدم و به ستارگان بیشتر خیره می شدم ... کمتر به او سخت می گرفتم و بیشتر تائیدش می کردم ... اول ا...
5 مرداد 1390

دعا

خدایا ..... همیشه من ، همسرم و پسرم را همه گونه مورد لطف و مرحمت خودت قرار داده ای همیشه سایه مهربانی و عطوفتت شامل حال ما بوده و همیشه به خاطر خوشبختی بی حدمان مدیون تو هستیم سلامتی ، ایمان  ، شکر نعمت ، راستی و صداقت ، مهربانی و عشق  را هیچ گاه از ما نگیر و مثل همیشه در همه حال دستگیرمان باش آمین یا ارحم الراحمین خدا جونم ، خدای مهربونم خیلی دووووووووووووست دارم
4 مرداد 1390

شیرینی مثل عسل

دیشب وقتی خواب بودی چندین دقیقه نشستم و فقط نگاهت کردم صورتم را بر روی صورت کوچکت گذاشتم و آرام با گونه هایم نوازشت کردم آهسته در گوشَت زمزمه کردم : دوستت دارم عزیز دلم بوئیدن و بوسیدنت انرژی مثبتی است برای تازگی و طراوت من این روزها چقدر بیشتر عاشقت شده ام و گاهی می خواهم از فرط شادی وجودت محکم در آغوشت بگیرم و تا اوج آسمان پروانه وار با تو پرواز کنم آرام در کنارت دراز کشیدم و دستانم را همانند حفاظی بر روی بدن نازک و ظریفت قرار دادم و با تو به بازی فرشته ها رفتم شب خوش مهربانم ...
4 مرداد 1390

مورچه کجا ؟

چند روز پیش دیدم علی انگار داره با یه چیزی بازی می کنه و حرف میزنه رفتم دیدم خدایا چیزی جلوش نیست پس چی کار داره میکنه .... وقتی خوب دقت کردم متوجه شدم با یه مورچه کوچولو مشغول بازی و حرف زدن هست و جالب اینجابود که مورچه رو نمی کشت فقط با دست دنبالش میکرد قربون اون دل مهربونت برم عزیز دلم
4 مرداد 1390

چهارمین دندان

سلام تاج سرم،گل پسرم. دیروز چهارمین دندون شما هم نمایان شد. مبارک باشه قند عسل مامانی احساس میکنم این روزها وابستگی بین دوتامون خیلی بیشتر از قبل شده و دیگه حتی برای یک لحظه هم دوست ندارم از شما جدا بشم.وقتی میام سرکار همش دلتنگ شما هستم.مامانی خیلی شیرین شدی.میمیرم برات جیگر مامان.
4 مرداد 1390