محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

حاج علی مامانی

خاطرات زایمان(قسمت اول)

روزهاي گرم تابستان 89 يكي پس از ديگري مي گذشت و من در انتظار پسر كوچولوي نازمون روزها رو يكي پس از ديگري سپري مي كردم .ماه مهر نیز از راه رسید و دوباره مادرم به مدرسه رفت و من با استرس تنهایی که نکنه دردم شروع بشه و مامانم نباشه مواجه شدم. نمي دونم چطوري خوشحالي اون روزها رو براتون تشريح كنم ... وضعيت بارداري ام حاكي از اين بود كه حاج علی كوچولوي ما روز 20 مهر 89 به دنيا مياد و چون علاقه زيادي به زايمان طبيعي داشتم خودم رو با تمام وجود آماده اون لحظات ناب كرده بودم ولي هيچ وقت به جنبه درد اين نوع زايمان كه باعث ميشه خيلي ها از تصور اون هم فرار كنن فكر نكنم و سعي مي كردم از منابع مختلف از قبيل سايتهاي مختلف ، دوستان و غيره اطلاعاتي كسب ك...
24 مهر 1390

سونوگرافی

چه کسی فکرش را می‌کرد روزی دیدن یک تصویر سیاه وسفید و لرزان توی یک مانیتور بتواند اشک شوق از چشم‌های من سرازیر کند؟ چه وقت ممکن بود به این فکر کرده باشم که تپیدن یک قلب کوچک یا باز و بسته شدن 5 تا انگشت مینیاتوری این قدر برایم مهم می‌شود؟ هیچ‌کس. هرگز. باورم نمی‌شد. قلب نی‌نی من جلوی رویم مثل قلب گنجشک می‌زد، تند و تند. نیم‌رخ صورتش به شکل کامل دیده می‌شد. پاهایش را توی هوا تکان می‌داد و غلت می‌زد. انگشت‌ها... وای! انگشت‌های دستش را می‌شد شمرد! انگشت‌هایش را باز و بسته می‌کرد  و انگشت شستش را در دهانش می گذاشت  و برایم دست تکان می‌داد و مرتب دهان...
30 خرداد 1390

قبل از به دنیا آمدن فرزندتان این چیزها را تمرین کنید!

هارتل بزنید. وقتی نوزادتان روز به روز وزن اضافه کرد و شما مجبور شدید هر شب برای خواباندن‌اش ساعت‌ها روی دست‌تان تکانش بدهید و ذکر لالاپیش‌پیش بگویید، متوجه فایده هارتل زدن‌هایتان می‌شوید. این امر خصوصا برای باباهای آینده حیاتی است. بهتر است هارتل را از یک و نیم کیلو در هر دست شروع کنید و تا 6 کیلو در هر دست ادامه بدهید. بچه‌ها خیلی زودتر از چیزی که فکرش را بکنید، رشد می‌کنند. خوابیدن در حداکثر صدا را تمرین کنید. بعد از یک ماه که با پدیده شوم و ناجوانمردانه «کولیک» آشنا شدید، یاد می‌گیرید که در هر شرایطی چرت بزنید، حتی وقتی که بچه دارد با فرکانس فراصوتی جیغ می‌کشد. برای ت...
30 خرداد 1390

آخرین روزهای دونفره

بچه مدرسه‌ای‌ها دارند روزهای مانده تا شروع ماه مهر را می‌شمارند، مهمانی‌های افطاری روی دور تند افتاده‌اند و روزه‌دارها حسابی بی‌اشتها شده‌اند، سریال‌ها دارند قسمت‌های آخر را آب‌بندی می‌کنند، راننده سرویس‌ها ماشین‌هایشان را برده‌اند برای تنظیم موتور، خارج رفته‌ها کم‌کم دارند برمی‌گردند، دفتر یادداشت روزانه من چند صفحه دیگر بیشتر ندارد و شمارنده روی میز (که به سنت پروژه‌های شهرداری، روزهای مانده تا بهره‌برداری از پروژه نرگس را نشان می‌دهد!) یک رقمی شده؛ چیزی تا سه نفری شدن خانواده دو نفری ما نمانده. این روزها دائم درگیر احساسات متضادی ه...
30 خرداد 1390

همه روزهای مادرانه(جواب آزمایش)

وقتی که برگه جواب  آزمایشم را همسرم آورد، تنها چیزی که فکر نمی کردم این بود که جواب آن مثبت باشد بعد از چند دقیقه جواب آزمایش را نگاه کردم وای خدای من باورم نمیشود مثبت است...منتظر بودم که باردار شوم اما نه به این سرعت.خیلی خوشحال شدم نمیدانستم خدا را چگونه شکر کنم . پرواز می‌کردم. وزن نداشتم. پاهایم به زمین نمی‌رسید. گوشه‌های خنده‌ام به گوش‌هایم رسیده بود و چشم‌‌هایم برق می‌زد. به همه نگاه می کردم و می‌خندیدم. لابد فکر می‌کردند خل شده‌ام؛ چه می‌دانم. توی دلم می‌گفتم «بگذار هر چه می‌خواهند فکر کنند. گوهر ارزشمندی در بطن من است که آن‌ها هیچ کدام ندارند.&ra...
30 خرداد 1390
1