محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

حاج علی مامانی

شروع مجدد

سلام.ما برگشتیم. دلم برای همه‌ی شما تنگ شده بود.امیدوارم بتونم از این به بعد در کنار هم باشیم.  
26 فروردين 1393

روز مادر

میلاد فرخنده و با سعادت اسوه تمام عیار مکارم و قله رفیع فضائل صدیقه کبری ، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هفته ی بزرگداشت مقام زن و روز مادر را به همه مادران تبریک و تهنیت میگویم . . . هدیه به پیشگاه این مادر و فرزند نورانی ، صلوات . .   یاس ها عطرشان را از بوی تن تو به عاریت می گیرند. شبنم، گل واژه اشک های توست ای شقایق دشتستان صبوری؛ ای هم آغوش پروانه ها؛ ای صفای گل سرخ؛ ای نرگس عشق؛ ای اقاقیای محبت؛ تو شمیم گل محمدی و رایحه گل نسترنی. مادر، تو از همه گل ها زیباتر و از همه آنها خوش بوتری، در سالروز یاد تو، عطر همه گل های شکفته را نثار وجودت می کنم. مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري! مادر يعني به تعداد ه...
23 ارديبهشت 1391

مامان بزرگ عزیزم روزت مبارک

دست پر مهر مادر تنها دستي ست، که اگر کوتاه از دنيا هم باشد، از تمام دستها بلند تر است... مامان بزرگ عزیز امسال اولین سالی است که پیش ما نیستی. امسال نیستی تا بغلت کنم و بهت بگم عزیزم روزت مبارک. دلم برات خیلی تنگ شده. این روزها که حال و هوای روز مادر همه جا رو پر کرده نبودنت رو بیشتر حس میکنم. الان که دارم این مطلب رو مینویسم چشمام پر از اشکه.چقدر دلم برای دستهای پر مهرت تنگ شده. اشک مهلت ادامه دادن نمیده.خیلی حرف تودلم مونده که میخواستم برات بنویسم اما تا همه متوجه اشکهام نشدن باید تمامش کنم. مامان بزرگ به خاطر همه زحمتهایی که برام کشیدی ازت ممنونم. حالا که مادر هستم بیشتر قدر محبتت رو درک میکنم. بهترین مامان بزرگ دنیا روزت ...
23 ارديبهشت 1391

توانایی های حاج علی

علی مامان دیگه بزرگ شده و خلاصه ای از کارهایی که میتونه انجام بده رو مینویسم. الان دو ماهه که بصورت کامل راه میره و سعی میکنه از بلندی بره بالا و بیاد پایین هرچی که بهش میگم سریع متوجه میشه و سعی میکنه انجام بده و یا جواب بده مثل طوطی هرچی که میشنوه تکرار میکنه و دایره لغاتش زیاد شده شروع به گفتن جملات دو کلمه ای کرده مثلا میگه به به بده و یا آب بده ، برو ، دادا بد(داییه بد) هنوز با علاقه کامل شیر میخوره و طرفدار 100 درصد مامانشه آهان یادم رفت بگم اولین کلمه که یاد گرفت بگه الله اکبر بود که اینجوری میگه اوه ببر وقتی صدای اذان و قرآن رو میشنوه سریع الله اکبر میگه و سعی میکنه صلوات بفرسته بازی های مختلف رو خودش انجام میده که شا...
1 اسفند 1390

سلامی دوباره

دوستان سلام. بعد یک غیبت دوباره با کلی خبر جدید اومدم. راستش رو بگم حوصله نوشتن نداشتم و به خودم مرخصی دادم.ههههههه خاطرات روزانه رو شروع میکنم و در حین کار از گذشته هم حرف میزنم. 
30 بهمن 1390

خاطرات زایمان(قسمت اول)

روزهاي گرم تابستان 89 يكي پس از ديگري مي گذشت و من در انتظار پسر كوچولوي نازمون روزها رو يكي پس از ديگري سپري مي كردم .ماه مهر نیز از راه رسید و دوباره مادرم به مدرسه رفت و من با استرس تنهایی که نکنه دردم شروع بشه و مامانم نباشه مواجه شدم. نمي دونم چطوري خوشحالي اون روزها رو براتون تشريح كنم ... وضعيت بارداري ام حاكي از اين بود كه حاج علی كوچولوي ما روز 20 مهر 89 به دنيا مياد و چون علاقه زيادي به زايمان طبيعي داشتم خودم رو با تمام وجود آماده اون لحظات ناب كرده بودم ولي هيچ وقت به جنبه درد اين نوع زايمان كه باعث ميشه خيلي ها از تصور اون هم فرار كنن فكر نكنم و سعي مي كردم از منابع مختلف از قبيل سايتهاي مختلف ، دوستان و غيره اطلاعاتي كسب ك...
24 مهر 1390

تولدت مبارک

تولدت مبارک   یکسال از حضور فرشته کوچولوی مهربونی در خونه عشقمان میگذرد و حضورش روز به روز قشنگتر و دلنشین تر میشود    علی عزیزم دوست دارم تمام دنیا را به پایت بریزم عشق مادرانه ام نثارت باد و هستی ام فدای خنده های کودکانه و معصومانه ات  نازنینم با تو زندگی چقدر زیباست و لحظه ها چقدر شیرین اند یکسال است که عطر تنت فضای خانه دلمان را پر کرده و لحظه هایمان را نور باران   ثمره زندگیم ؛ عزیز دلم تولدت مبارک ....  امیدوارم همیشه خندان باشی موفقیت و شادی تو آرزوی ماست با تمام وجود عاشقت هستم و خداوند را برای این همه نعمت شاکرم عزیزم عمرت طولانی و لبخندت جاودان باد. ...
20 مهر 1390