محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

حاج علی مامانی

مامان بزرگ عزیزم روزت مبارک

دست پر مهر مادر تنها دستي ست، که اگر کوتاه از دنيا هم باشد، از تمام دستها بلند تر است... مامان بزرگ عزیز امسال اولین سالی است که پیش ما نیستی. امسال نیستی تا بغلت کنم و بهت بگم عزیزم روزت مبارک. دلم برات خیلی تنگ شده. این روزها که حال و هوای روز مادر همه جا رو پر کرده نبودنت رو بیشتر حس میکنم. الان که دارم این مطلب رو مینویسم چشمام پر از اشکه.چقدر دلم برای دستهای پر مهرت تنگ شده. اشک مهلت ادامه دادن نمیده.خیلی حرف تودلم مونده که میخواستم برات بنویسم اما تا همه متوجه اشکهام نشدن باید تمامش کنم. مامان بزرگ به خاطر همه زحمتهایی که برام کشیدی ازت ممنونم. حالا که مادر هستم بیشتر قدر محبتت رو درک میکنم. بهترین مامان بزرگ دنیا روزت ...
23 ارديبهشت 1391

لیست خوشبختی

  خوشبختی یعنی قدم از قدم که برداری صدای  پسر کوچولوتو بشنوی که داره دنبالت میاد. خوشبختی یعنی از در که بری تو صدای جیغ خوشحالی پسرتو بشنوی. خوشبختی یعنی وقتی پسرت نازت میکنه و با لبخند به چشمات نگاه میکنه تا قوربون صدقه اش بری. خوشبختی یعنی شنیدن صدای قهقه اش وقتی داره با باباش بازی میکنه. خوشبختی یعنی لجبازی یچه گانه پسرت وقتی می خواد فقط تو بهش شیر و غذا بدی. خوشبختی یعنی وقتی موقع شیر خوردنش به چشمات نگاه می کنه و لبخند میزنه. خوشبختی یعنی دانستن اینکه خوشبختی یه موجود کوچولو در "تو" خلاصه میشه. ... ...   میدونم چند ساله دیگه احساساتش نسبت به من عوض میشه.دیگ...
22 شهريور 1390

دلم برات تنگ شد....

دلم برات تنگ شد...درست همین الان که کمتر از یک ساعت دیگه میام خونه خیلی خیلی دلم برات تنگ شده.....  پسر نازنینم.... واقعا برای دل تنگ شدن یک مادر به صورت ناگهانی برای پسرش دلیل قانع کننده ای لازمه...اینکه دلم برای صبح که که با چشمان بسته دهنت رو باز کردی و منتظر بودی که من مثل همیشه می می رو بزارم تو دهنت تنگ شده....دلم برات تنگ شد که صبحها چشمهای خوشگلت کلی پف داره و وقتی آفتاب بهشون میخوره کلی کوچولو میشه.....دلم تنگ شد که توی آشپزخونه مشغول باشم تو با چهار دست و پا رفتن خودتو به من برسونی و حسابی  ذوق کنی و به من میی که بغلم کن....دلم تنگ شد که بذارمت توی تخت و پارکت و تو بایستی و منو نگاه کنی و من با سرعت برق لب...
21 شهريور 1390

قصه تکراری مادر شدن

 قصه تکراری مادر شدن، دانستن اینکه هیچ کس هرگز نمی‌تواند کودکت را به اندازه تو دوست داشته باشد. حیف که آدمیزاد، دیر، خیلی دیر می‌فهمد که مادر بودن یعنی چه... که چقدر یک مادر بچه‌اش را دوست دارد، چقدر تکه تکه شدن در این عشق هست، چقدر غمگین و باشکوه است مادر بودن، چه بار سنگینی است و همه اینها را وقتی می‌فهمی که مادر شده‌ای.
16 شهريور 1390

شاگردی نزد پسرم

 علی نازنینم! این روزها که می گذرد برایم شیرینی دلپذیری دارد. چه چیزها که از تو کوچولوی دلنشینم یاد می گیرم! از تو آموخته ام که : اگرچه شبی را با کم خوابی سر کرده باشم (مثل دیشب که تا صبح نزاشتی خواب راحتی برم)، باز هم صبح که شد می توانم به روی دنیا بخندم. اگر دیگران من را به حال خودم رها کردند، زار نزنم و با هر چه که اطرافم هست شاد باشم. اینکه اگر کسی آزارم داد اعتراض کنم و حقم را از او بگیرم! اما دلم همچو آینه صاف باشد و بی هیچ کینه ای، اگر رفع اختلاف شد به او بخندم! و و عاقبت اینکه زمانی که در کنار عزیزانم و در امنیت هستم و زمانی که گرسنه و خسته نیستم و می دانم که انسانهایی اطرافم هم خوشحالند، حتی اگر از دارا...
15 شهريور 1390

خدایا میشه خیلی محکم محکم تنگ بغلم کنی؟

سلام وجود مادر سلام جیگرم دیروز در سجده بعد از نماز مغرب گفتم:  خدایا میشه خیلی محکم محکم تنگ بغلم کنی؟ و بی اختیار گریه کردم دلم بدجوری هوای خدا رو کرده بود و میدونستم که خدای مهربون از رگ گردن به من نزدیکتره و این من هستم که به خاطر مشغله زندگی بعضی وقتها از خدا یکم فاصله میگیرم و اینجور دلتنگ میشم.اما بعد از درد دل کردن و گریه کردن سبک شدم و خدا رو همین نزدیکی های خودم حس کردم. احساس کردم که دارم با مادرم درد دل میکنم و میدونم که خدا از مادر ها هم دلسوزتر و مهربون تره.خدا جون با تمام وجودم دوستت دارم کمک کن که هیچ وقت از شما دور نشم.
13 شهريور 1390

پاره ی دل !

علی عزیز! خواهم که تو ای پاره ی دل ! زنده بمانی چون ماه جهانتاب، درخشنده بمانی   تا بنده سهیل منی و شمع سرایم خواهم ز خدا، روشن و تابنده بمانی   امید من آن است که در گلشن هستی چون غنچه گل با لب پر خنده بمانی   چون زهره به پیشانی عالم بدرخشی تاجی شوی بر سر آینده بمانی    خواهم که پس از من چو یکی نخل برومند   تا زنده کنی نام پدر زنده بمانی   ای نور دلم ! بندگی خلق روا نیست خواهم که به درگاه خدا، بنده بمانی برگرفته از وبلاگ یکی از دوستان(خیلی خوشم اومد گذاشتم تو وبلاگ علی) ...
12 شهريور 1390

شرجی کلمات

دیکته های پر غلط قبلیمان را پاک کرده اند   معلم مهربان است اگر چه صفحه دفتر کدر شده است اما نقطه سر خط ... دوباره بنویسیم ... خوب بنویسیم با دقت بنویسیم ... همینکه فرصت نوشتن هست یعنی امید هست یعنی زندگی هست ...پس خوب زندگی کنیم...تا وقت هست خوب زندگی کنیم. برگرفته از اتوماسیون اداری
12 شهريور 1390

براي تو مي نويسم …

براي تو  مي نويسم … تويي كه نه بهانه‌اي براي وجودم، بلكه تنها دليل بودنم هستي.. براي تويي كه  گرفتاريهاي روزمره‌ي زندگي مانع بودن هميشگي من دركنار توست، كه اين نه وظيفه بلكه آرزوي من است. روزها از پس يكديگر ميگذرند اينقدر با سرعت كه گاهي با نگاه به تقويم به تاريخ نوشته شده در آن شك ميكنم… و تو سرشار از حس كودكي با شيطنتهاي خاص خودت اين روزها را پشت سر ميگذاري و من دل تنگ توام…….. اينقدر دل تنگم كه زماني كه كنار هم هستيم با تمام وجود در آغوش مي فشارمت و تو متعجب از اين رفتار نگاهم ميكني و آهسته مي خندي… آخر تو نميداني چيست؟؟ نميداني  چيست حس گرم داشتنت و آرزوي در آغوش گرفتنت لحظه ب...
1 شهريور 1390