یا امام هشتم...
نشسته ای کنار ضریح.چشم دوخته ای به جمعیت . و جمعیت چشم دوخته اند به تو.اگر
دل را رها کنی اینجا به غیر از تو نمی توان چشم دوخت.
نشسته ای کنار ضریح.مثل یک نگین دور و برت را گرفته اند.مثل یک گل پروانه ها به دورت
طواف می کنند.مثل خورشید ابرها به پا بوست آمده اند...
نشسته ای کنار ضریح.به نظرم داری می شماری:چند نفر دل به دست گرفته و آمده
اند؟چند نفر دل را به ضریحت گره زده اند؟ چند نفر مثل مجنون ها سر از پا
نمیشناسند؟چند نفر از سر شوق اشک میریزند؟چند نفر؟؟....نشسته ای و
میشماری.نشسته ای و همه را نگاه می کنی.نشسته ای تسلیت هاشان را
میپذیری.نشسته ای و به درد دل هاشان گوش میدهی.
حتی کبوتر ها را هم از قلم نمی اندازی! آن ها را هم میشماری.....
نیستم آنجا اما....میشود من را هم بشماری؟!
****************
نشسته ام کنار پنجره.مفاتیح را هنوز نبسته ام.نگاهم به آسمان خیره مانده.به دو سه
تاپرنده.کبوتر نیستند.آخر ،اینجا پر از کلاغ است....مثل انجا پر از کبوتر نیست!
نشسته ام کنار پنجره.اینجا از ضریح خبری نیست. از بوی حرم، از صحن گوهرشاد، از
کبوتر،از ایوان طلا، از گنبد طلا ، از خیلی چیزها اینجا خبری نیست.
اما برای من فقط یک چیز مهم است:اینجا از تو....از حضور تو خبری هست یا نه؟!...
نشسته ام کنار پنجره.یاد حرف یک رفیقی افتادم وقتی می خواست مکه برود. موقع
خداحافظی آمدم بگویم: التماس دعا....که پیش دستی کرد و گفت:دل مهمه کجا باشه!
باز آمدم بگویم:پس دعا کن به دل ما هم اذن دخول بدهند...که همه چیز بغض شد در
گلو و .....
نشسته ام کنار پنجره.یادم می آید بچه که بودم وقتی نقشه ی کرۀ زمین را میدیدم فکر
می کردم کل دنیا سه چهار وجبه ! با حساب من با یک وجب راه رفتن می شد خیلی
جاها رفت:
مکه،مدینه،کربلا ،مشهد.....خیلی هم برایم عادی بود! درست و حساب شده!
نشسته ای کنار ضریح .تک به تک زائرانت را میشماری.نشسته ام کنار پنجره.فاصله مان
را میشمارم:یک فرسخ؟؟دو فرسخ؟؟صد فرسخ؟؟شاید هم یک وجب!
نشسته ای کنار ضریح....نشسته ام کنار پنجره.اگر با دو دوتا چهار تای بچگی هایم
حساب کنم:یک وجب فاصله داریم.شاید هم کمتر!
شاید...من هم ....نشسته باشم کنار ضریح.....
شاید...تو هم....نشسته باشی کنار پنجره....
برگرفته ازوبلاگ "کعبه دل"