علی و شنا
جان مادر سلام
دیروز رفتیم کنار رود دز که شنا کنیم.وای خدای من چقدر آب سرد بود.عزیزم با اینکه شما عاشق آب بازی هستی اما هینکه پای شما به آب رسید شروع به گریه کردی.حق داشتی پسرم چون من هم نمیتونستم تحمل کنم.اما کم کم یه کوچولو پا میزاشتی تو آب.در ضمن اونجا به شدت اشتهات باز شده بود و همه سوپ رو خوردی و باز هم میخواستی.گل پسرم به ما که خیلی خوش گذشت و از شدت سرمای آب تا شب سردم بود.مامانی وقتی بزرگتر شدی میبرمت کنار آب تا خودت شنا کنی.
تا همیشه دوست دارم معنای زندگی و امید قلبم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی