آرامش جان
پسرم آن گاه که خسته از این و آن به چشمان زیبای تو پناه می آورم؛
شادی کودکانه ای که در آن مرواریدهای سیاه موج می زند آرامش جان من است.
دلبندم دیدن لبخند بر لبان کوچکت مرا تا اوج خوشبختی می برد
و شنیدن قهقهه های از ته دلت برای من امید زندگی ست.
وقتی می بینم چطور با دل و جان برای حرکت کردن تلاش می کنی؛
هنگامی که اشتیاق تو را برای رفتن و رسیدن به هدف های کوچکت می بینم؛
نیرو می گیرم برای رسیدن به هدف های بزرگ...
زمانی که دست های کوچکت را برای در آغوش گرفتنت به سویم دراز می کنی گویی دنیا را به من داده ای.
دوست دارم هر لحظه و هر ساعت تو را در بغل بگیرم، ببویم و ببوسم که تو زیباترین و خوشبوترین گل دنیایی برای من.
اما افسوس که می دانم روزی بزرگ خواهی شد و مستقل؛
و دیگر نیازی به من نداری و دلم می گیرد...
بغض گلویم را می فشارد و اشک بر گونه هایم می غلتد که دیگر نمی توانم این لحظات شیرین را با تو تجربه کنم.
ولی اطمینان دارم که دیدن رشد و بالندگی تو برایم شادی صد چندان به همراه خواهد داشت.
از خدا می خواهم به من فرصت دهد تا تو را هم در مقام یک پدر ببینم.
دوستت دارم تا همیشه علی زیبای من...