دلم برات تنگ شد....

 پسر نازنینم....

واقعا برای دل تنگ شدن یک مادر به صورت ناگهانی برای پسرش دلیل قانع کننده ای لازمه...اینکه دلم برای صبح که که با چشمان بسته دهنت رو باز کردی و منتظر بودی که من مثل همیشه می می رو بزارم تو دهنت تنگ شده....دلم برات تنگ شد که صبحها چشمهای خوشگلت کلی پف داره و وقتی آفتاب بهشون میخوره کلی کوچولو میشه.....دلم تنگ شد که توی آشپزخونه مشغول باشم تو با چهار دست و پا رفتن خودتو به من برسونی و حسابی  ذوق کنی و به من میی که بغلم کن....دلم تنگ شد که بذارمت توی تخت و پارکت و تو بایستی و منو نگاه کنی و من با سرعت برق لباسهامو عوض کنم.....دلم تنگ شد بخاطر بیرون رفتن با دد دد گفتن و دس دسی می خندی و ذوق می کنی و با مدل حرف زدن خودت به ما می فهمونی که ببریمت بیرون .....دلم تنگ شد برای اون حرص خوردنت وقتی می خوایی که آویزون ما بشی ولی ما خودمون رو میزنیم به اون راه.....دلم تنگ شد برای لحظه ای که می خوام ببرمت بشورمت و تو کلی جیغ بزنی و دست پا بزنی و وول بخوری توی بغلم و خوشحال از اینکه میخوای بری آب بازی......دلم تنگ شد برای بوس کردنت.....دلم تنگ شد برای خنده های نازت.....

عاشقتم که اینقدر عشقی..........