محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

حاج علی مامانی

آخرین روزهای دونفره

1390/3/30 8:01
نویسنده : یاسمین
364 بازدید
اشتراک گذاری

بچه مدرسه‌ای‌ها دارند روزهای مانده تا شروع ماه مهر را می‌شمارند، مهمانی‌های افطاری روی دور تند افتاده‌اند و روزه‌دارها حسابی بی‌اشتها شده‌اند، سریال‌ها دارند قسمت‌های آخر را آب‌بندی می‌کنند، راننده سرویس‌ها ماشین‌هایشان را برده‌اند برای تنظیم موتور، خارج رفته‌ها کم‌کم دارند برمی‌گردند، دفتر یادداشت روزانه من چند صفحه دیگر بیشتر ندارد و شمارنده روی میز (که به سنت پروژه‌های شهرداری، روزهای مانده تا بهره‌برداری از پروژه نرگس را نشان می‌دهد!) یک رقمی شده؛ چیزی تا سه نفری شدن خانواده دو نفری ما نمانده.

این روزها دائم درگیر احساسات متضادی هستم. از یک طرف بی‌صبری و انتظار برای آمدن علی، از طرفی... . شب‌ها وقتی همسر خواب است و من بیدار، وقتی صدای نفس‌هایش را می‌شنوم و با نفس‌هایش نفس می‌کشم، فکر می‌کنم «این روزها به زودی تمام خواهند شد». وقتی دوتایی از بیرون می‌آییم خانه، همه چیز را ولو می‌کنیم روی کابینت و خودمان را پرت می‌کنیم روی صندلی‌های راحتی هال، فکر می‌کنم «این روزها به زودی تمام خواهند شد». وقتی توی آینه به همدیگر نگاه می‌کنیم و می‌خندیم، فکر می‌کنم «این روزها به زودی تمام خواهند شد».

قضیه کمی دلتنگ کننده و تا قسمتی حسرت‌بار است. آدم نگاه می‌کند به روزها و لحظه‌های شیرین زندگی‌اش و می‌داند که باید با آن‌ها خداحافظی کند. شبیه این احساس را یک بار دیگر هم در زندگی داشته‌ام؛ روزهای پیش از عروسی‌ام. آن روزها وقتی توی تختم می‌خوابیدم و به سقفی که سال‌ها بالای سرم بوده نگاه می‌کردم، وقتی تی‌شرت و شلوارهای گل و گشاد توی خانه را می‌پوشیدم، وقتی سر کمدم می‌رفتم و با قفل خرابش کلنجار می‌رفتم، دلم تنگ می‌شد برای روزهای مجردی‌ام. خوشحال بودم (مثل حالا) از این که دارم وارد زندگی جدیدی می‌شوم، اما چه می‌شود کرد؟ زندگی قبلی هم جذابیت‌های خودش را داشت.

این روزها گاهی دلم می‌خواهد علی چند روز دیرتر بیاید تا ما چند روز بیشتر دو نفری زندگی کنیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)