صندوقچه دل
با تو ام پسرک عزیزم! تو که نگاهت راه رفتنت ذوق کردنت و ... همه و همه برایم خاص است و می دانم برای همیشه خاص خواهد ماند. با توام. تو که می دانم روزی بزرگ خواهی شد و از همین امروز می توانم بفهمم که آنوقت چقدر دلم برای این روزها تنگ خواهد شد. برای همین روزهایی که من ظرف می شویم . تو جیغ های بنفش می کشی و از گوشه چشم می بینم که منتظر امر سکوت منی. با یک نگاه شیطنت بار می آیی کنارم. همین که چشمهایم بسته می شود گرمای صورتت را حس می کنم. آنقدر "هوم هوم" می کنی که دلم نمی آید چشم هایم را باز نکنم. دو تا چشم تیله ای را که خیره شده به چشمهایم می بینم و یک عدد لبخند پیروزمندانه که بر صورت کوچولویت می نشیند.
عزیزکم!می دانم روزی بزرگ می شوی. مردی می شود برای خودت آنقدر که حجب و حیایی بین مادر و پسر مرد شده اش حاکم خواهد شد و شاید به همین راحتی امروز نتوانم در آغوشت بکشم و بگویم دوستت دارم. می دانم که آن روزها دلم برای این روزها تنگ خواهد شد و با خودم خواهم گفت کاش وقتی کوچک تر بود بیشتر می بو**سیدمش. مرد کوچک خانه ام! کاش بدانی چقدر دوستت دارم. کاش بدانی که مادرانه شاهد قد کشیدن نهال کوچک خانه بودن چه لذتی دارد.
همیشه دوستت دارم!