اندر احوالات چند روز گذشته
سلام.
دوستای گلم ببخشید که دیر به دیر آپ میکنم.بعد از مرگ مامان بزرگم که به اندازه مامانم دوستش داشتم دیگه دل و ماغ نداشتم.
اندر احوالات چند روز گذشته حاج علی مامانی
علی من یک ماهه که بدون کمک می ایسته و اگه انگیزه داشته باشه چند قدمی با استفاده از مبل و دیوار راه میره،دیگه تا حدود زیادی معنای حرفهای ما رو درک میکنه و بابا رو واضح میگه وقتی صدای آیفن رو میشنوه میگه اِبابا.فوق العاده بازیگوش و فضول شده و روزانه همه کابینتهای مامانی رو مرتب میکنه!لباسها رو از تو کشوها درمیاره و مرتب میکنه خلاصه پسر گلم این روزها کلی به مامانش کمک میکنه.اما بی سر و صدا فضولی میکنه.من هم بهش کاری ندارم و پسرم کاملا آزاده که همه چیز رو لمس کنه و معنا و کاربردش رو بفهمه(البته تا جایی که به خودش آسیب نزنه)و مامانش به دنبال پسر هم باهاش بازی میکنه هم وسایل رو جمع میکنه.خلاصه سه تایی بازی میکنیم و از بودن در کنار هم لذت میبریم.
راستی یادم رفت بگم علی پنجمین دندانش رو هم درآورد و دیگه راحت تر میتونه غذا بخوره.
پسر عزیزم،جان مادر الان که بعد از سه روز تعطیلی تنهات گذاشتم و اومدم سرکار با اینکه هنوز اول تایمه دلم برات خیلی تنگ شده.میمیرم برات نفس مادر.