عروسک 10 ماهه من
پسرکم ١٠ ماهه که تو تموم لحظه هام هستی ...لحظه هایی که تازه ارزششون رو درک کردم...
١٠ماهه که دستهای کوچیک تو رو میگیرم و فشار میدم ...تو رو به خودم می چسبونم... دور خودم میچرخم و تکون تکونت میدم .....
وقتی تو بغلم اروم میگیری خطوط چهرت رو دنبال میکنم : چشمهات...ابروهات ...لبهات ... با خودم میگم یعنی این فرشته کوچولو متعلق به منه؟؟؟؟ گاهی فکر میکنم که شاید تو رو مامانم به دنیا اورده و من دارم بزرگت میکنم... مثل داداش کوچولوم که وقتی بچه بود با کمال میل کاراشو انجام میدادم... ولی وقتی غریبه ها رو میبینی و لب میچینی و بغض میکنی و من میام تو رو بغل میگیرم .... تو سرت رو رو شونه من میذاری ...میگم که نه انگار این بچه منه ...این فرشته متعلق به خودم منه.... و سرمست میشم از اینکه شونه های کوچیک من برات امنه و دلت اروم میگیره...تو این لحظاته که دوست دارم انقدر فشارت بدم تا با من یکی بشی اما میترسم ... میترسم وجود نازک و ظریفت طعم درد رو بچشه