محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

حاج علی مامانی

11 ماهگی مبارک

علی کوچولو امروز وارد ۱2 ماهگی شد چقدر زود میگذرد روزها و من عاشق تر میشوم عاشق خنده های زیبا و معصومانه ات  و  تو غرق بازی های کودکانه خود فارغ از هر گونه دلشوره و دغدغه دنیای پر رنگ و ریا پسرخوبم می ستایمت و بهترین ها را برایت از خدای بزرگ آرزو دارم
21 شهريور 1390

مامان جون زیارت قبول.

سلام نفسم دیشب بالاخره مامان جون از ماموریت مشهد اومد.ما و باباجون و دایی ها رفتیم فرودگاه.ماشاالله تا تونستی آتیش سوزوندی.هرکس رو که میدیدی چه مرد چه زن سریع باهاش حرف میزدی و می خندیدی و زود باهاش دوست میشدی.فکر میکردم بعد از یک هفته دیگه مامان جون رو نشناسی اما وقتی دیدیش خودت براش لوس کردی و بعد پریدی تو بغلش.معلوم بود دلت براش خیلی تنگ شده بود.مامان جون هم کلی سوغاتی برای شما آورده.هم لباس هم ماشین پلیس.اما چون ماشین پلیس صدا میداد ازش میترسی و تا وقتی که صدا نمیکرد کلی باهاش بازی میکردی اشکال نداره مامانی کم کم بهش عادت میکنی. دوستت دارم عزیز دلم. این هم عکس علی قبل از رفتن به فرودگاه.اگه شد عکسهای فرودگاه رو هم میزارم. ...
18 شهريور 1390

علی فضول!

علی من روزانه چندین بار دستش را به این سبد میگیرد و بلند می شود و آخرش هم با سبد می افته.نگاه کنید به چشماش که شیطونی ازش میباره. اینجا هم استراحت میکنه!ببیید چطور خودش مظلوم گرفته. و آخرش بلند میشه و میره دنبال هدفش. ...
16 شهريور 1390

قصه تکراری مادر شدن

 قصه تکراری مادر شدن، دانستن اینکه هیچ کس هرگز نمی‌تواند کودکت را به اندازه تو دوست داشته باشد. حیف که آدمیزاد، دیر، خیلی دیر می‌فهمد که مادر بودن یعنی چه... که چقدر یک مادر بچه‌اش را دوست دارد، چقدر تکه تکه شدن در این عشق هست، چقدر غمگین و باشکوه است مادر بودن، چه بار سنگینی است و همه اینها را وقتی می‌فهمی که مادر شده‌ای.
16 شهريور 1390

مرد کوچک من

مرد کوچک من، هر روز شاهد تلاش تو براي يادگيري چيزهايي هستم كه براي من ساده و براي تو مشكل است. اراده ات براي من تحسين برانگيز است. اما اين تلاش براي ادامه دادن هرگز پاياني نخواهد داشت. بدان كه جز با ايستادگي به اهدافت نمي رسي: هرگز نا اميد نشو. اديسون مي گويد: "آنها كه نا اميد مي شوند اگر مي دانستند كه چه اندازه به موفقيت نزديك هستند هرگز از تلاش باز نمي ايستادند". پس عزيزم، اگر مي بيني كه با نخستين تلاش نمي تواني راه بروی از پا نايست! ادامه بده و خوب تمرين كن و ماهيچه هايت را ورزش بده، آفرين به تو! تو مي تواني! مي تواني! هميشه خواهي توانست... برو پسرم! ...
15 شهريور 1390

شاگردی نزد پسرم

 علی نازنینم! این روزها که می گذرد برایم شیرینی دلپذیری دارد. چه چیزها که از تو کوچولوی دلنشینم یاد می گیرم! از تو آموخته ام که : اگرچه شبی را با کم خوابی سر کرده باشم (مثل دیشب که تا صبح نزاشتی خواب راحتی برم)، باز هم صبح که شد می توانم به روی دنیا بخندم. اگر دیگران من را به حال خودم رها کردند، زار نزنم و با هر چه که اطرافم هست شاد باشم. اینکه اگر کسی آزارم داد اعتراض کنم و حقم را از او بگیرم! اما دلم همچو آینه صاف باشد و بی هیچ کینه ای، اگر رفع اختلاف شد به او بخندم! و و عاقبت اینکه زمانی که در کنار عزیزانم و در امنیت هستم و زمانی که گرسنه و خسته نیستم و می دانم که انسانهایی اطرافم هم خوشحالند، حتی اگر از دارا...
15 شهريور 1390