محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

حاج علی مامانی

مامان مریض شده

سلام مامانی. دیروز به علت سرماخوردگی نتونستم بیام سرکار و موندم خونه علی هم تا تونست استفاده کرد و تا ساعت ١ ظهر مرتب شیر می خورد و میخوابید اما در عوض شیره وجودم رو درآورد.خلاصه دلم خوش بود که موندم خونه استراحت کنم تا شب یک لحظه هم از من جدا نشد حتی غذا هم روی پام میخورد فکر کنم باورش نمیشد که من موندم خونه برای همین به چسبیده بود که مبادا ازش جدا نشم.مامانی امروز با اینکه حالم بدتر از دیروز شده اما اومدم سرکار.قربونت برم دلم برات تنگ شده.خدای مهربان کاری کن که علی سرما نخوره چون هرکاری میکنم نمیشه از خودم دورش کنم تا مریض نشه. علی جان درد و بلات بخوره تو جونم من هزار بار مریض بشم اما تو یک بار هم مریض نشی مامانی.
26 مرداد 1390

بازدید از بیمارستان شفا

سلام عشق مامانی. من دیروز برای بازدید رفتم بیمارستان شفا. نمیخواستم برم تو بخشها اما شرایطی پیش اومد که مجبور شدم برم آخه میدونستم طاقت دیدن مریضهای سرطانی رو ندارم.از قضا رفتیم بخش اطفال،خدای من بخش پر از بچه های کوچیک بود که سرطان داشتن و در بینشون حتی نوزاد یک ماهه هم بود و خیلی هاشون به خاطر شیمی درمانی کچل شده بودن.به بخشهای دیگه هم رفتیم که واقعا ناراحت کننده بود.از یک طرف دلم برای مریضها و خانوادشون می سوخت و از طرفی دیگه برای پرستارها چون واقعا کار سختی دارن که اجرشون رو فقط خدا میتونه بده. عزیز مامان وقتی دیروز رفتم خونه احساس کردم  دارم مریض میشم.بعد از مدت زیادی سرما خوردم.انگار از بیمارستان دیروز بود که رفتم.الان هم حا...
24 مرداد 1390

نیایش و دعا با ایزد دانا

خدایا !  امانتی پاک و الهی را نصیبمان کرده ای برای بیشتر عاشق شدن و بیشتر دانستن عاشق تو و زندگی و دانستن اینکه عظمت و قدرتت لایتناهی و بی پایان است کمک کن تا دانش و توانایی تربیت انسانی والا با روحی بزرگ ، اعتقادی راسخ ، شناختی صحیح را بیابیم معبودا ! عمرش را در راه خدمت به خلق و بندگی تو طولانی کن دین ، ایمان و اخلاقش را سلامت بدار او را در کار و زندگی و جان و مال و هر چیزی که به آن اهتمام می ورزد عافیت بخش روزی اش را وسعت بخش و همسری پاکدامن و مهربان  و فرزندانی صالح و سالم نصیبش بدار او را نيكوكاری باتقوا، و صاحب بصيرت و شنواى حق و مطيع خود گردان او را نسبت به اولياء خ...
23 مرداد 1390

ده ماه

امروز ٢٠ مرداد است. پسرک ده ماهه من! دو ماه دیگر تا یک ساله شدنت باقی است و من فکر می کنم که این ۱٠ ماه چقدر زود گذشتند. ۱٠ ماهی که شبها درست نخوابیدم. ۱٠ ماه است که کنار هم هستیم. در حضور هم و در کنار با هم بودنمان گم شده است همه دلتنگیها. لبخندهای شیرینت تا عمق جانم نفوذ می کند. وقتی بعد از ۵-۴ ساعت همدیگر را می بینیم انگار روحمان تشنه دیدار همدیگر می شود. دوست دارم این تشنگی را که بقیه لحظات با هم بودنمان را شیرین تر و پر بارتر می کند. با همه وجودم دوستت دارم. پی نوشت: از روزه داری در این ماه مبارک رمضان که چیزی نفهمیدیم و بهره ای نبردیم ولی این کم شدن ساعات اداری + پاس شیر یک ساعته خوب ح...
20 مرداد 1390

مثل یک گلدان گل می دهم گوش به موسیقی روییدن

پسرم! علی گلم! شب که می رسد وقتی تن خسته از دویدن های روزانه ام را به تخت خواب می رسانم و خواباندن  شبانه ات شروع می شود و گاهی سه چهار بار از خواب بیدار می شوی و من هر بار  بلندت می کنم و تو با کمی شیر خوردن دوباره در آغوشم به خواب می روی. وقتی ساعت ۱ یا ۲ نیمه شب می رسد و صدای نفس هایت اعلام می کنند که بالاخره خواب عمیق شبانگاهی به سراغت آمده است. وقتی کمرم موفق می شود سطح تخت را لمس کند چشمهایم را می بندم و به راحتی همه وجودم را شناور می کنم روی صدای نفس های تو و پدرت که فضای اتاق را پر کرده است.انگار آرامش بخش ترین موسیقی عالم را می نوازند برایم. دلم نمی آید این لحظه ها همین طور راحت برای خو...
19 مرداد 1390

اولین کوتاهی مو.

علی زیبای من سلام. دیروز وقتی از سرکار اومدم دنبالت خونه مامان جون دیدم که پسرم چه تغییر کرده وقتی خوب نگات کردم دیدم بلللله باباجون موهات کوتاه کرده واقعا موهات بلند شده بود و با کوتاه شدن موهات خیلی با مزه شدی و حالا قیافت مثل یک پسر کوچولو شده.به زودی عکست رو میزارم اینجا.
19 مرداد 1390

باباجون از کربلا برگشت

سلام مامانی.باباجون دیشب از کربلا برگشت و برای شما یک لباس بسیار زیبا و از اون مهمتر یک شال متبرک حرم امام حسین آورد. باباجون دستت درد نکنه.باباجون زیارت قبول باشه.یادش بخیر باباجون یادته ما رو هم بردی کربلا. کی دوباره ما رو میبری دیگه طاقت دوری بین الحرمین نداریم.انشاالله به زودی دوباره قسمتمون بشه بریم.
18 مرداد 1390