محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

حاج علی مامانی

علی،عشق مامان و بابا

واااااااااای چه ماههای پرهیجانی رو پشت سرگذاشتیم . نه تنها من بلکه برای تمام خانواده اون روزها زندگی رنگ و بوی تازه ای پیدا کرده بود و هنوز هم زندگی من و بابایی یک شکل قشنگتر و پراحساس تر پیدا کرده . جونم برات بگه که تو عزیز خوشگلم روز ٢٠ مهر سال 89 توی بیمارستان آریا اهواز به دنیا اومدی که شرح اون روزها رو هم سر فرصت برات تعریف می کنم . وای که اون روزها چقدر هممون خوشحال بودیم من و بابا محمد که فکر می کردیم زیباترین و معصومترین بچه دنیا رو خدا به ما داده و هنوز هم همین فکر رو میکنیم به خصوص بابا محمد که تا حرف میشه میگه پسر من یه چیز دیگه است . تو،پسر گلم از طرف دو خونواده نوه اول هستی.پس خودت تصور کن چقدر عزیز و دوست داشتنی هستی.ع...
30 خرداد 1390

بی تو هرگز

            شاديم:ديدن تو           دلتنگيم:ديدن تو                     خندانم:به شوق تو               گريانم :از دوری تو                   دوانم: سوي تو                         حواسم :...
30 خرداد 1390

روزهای مادرانه

مادر بودن ناگهان آدم را ارزشمند می کند. ارزشی که هیچ چیز نمی تواند به آدم بدهد. همین که می بینی فرشته کوچک معصومی هست که تو (همین تو آدمی که هیچ ارزش خاصی نداشته ای) منبع آرامشش هستی و وقتی می بینی آغوشت می تواند تپش قلب این امانت خدا را آرام کند... احساس میکنی ارزشمندی. این روزها با خودم میگویم «خوب شد علی هست. این طوری احساس نمی کنیم خدا وقتش را برای آفرینش ما تلف کرده! لااقل به یک دردی خوردیم.»
30 خرداد 1390

سلام حاجی کوچولو

به نام خدای خوب و مهربون خدای نی نی های خوشگل سلام عزیز دل مامان و بابا . سلام گلم سلام خوشگلم سلام حاجی کوچولو سلام سلام صدتا سلام یه دنیا سلام .......... یه دنیا سلامتی برای تو گل باغ زندگی... امروز مامان حاج علی می خواد اولین قصه رو برای نی نی نازنازیش تعریف کنه.... یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود تو روزگارای نه چندان دور ....... تو یه روز گرم و قشنگ اواخر بهار، روز تولد حضرت زهرا(س) ...... یه دختر  با بسرهمسایشون عروسی کرد........    جونم برات بگه عزیزم که اون دو تا خوش و خرم و عاشق کنار هم  هفت ماه  زندگی کردن... تا اینکه کم کم با همه شادیشون دیدن انگار یه چی...
30 خرداد 1390