محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

حاج علی مامانی

چند دقیقه زمان برای من

یکی از نگرانی‌های جدی من قبل از بارداری این بود که در مدت مرخصی بعد از زایمان چطور وقتم را پر کنم.. حتی یک لیست از کتاب‌هایی که دوست داشتم بخوانم و فرصت نکرده بودم تهیه کردم برای مطالعه در این مدت. مادرهایی که بچه کوچک دارند تا همین جا کلی به من خندیده اند. یک شیرخوار فرصت هیچ کار مداومی را باقی نمی‌گذارد. تمرکز بیش‌تر از ۵ دقیق تقریبا غیر ممکن است چون حتی اگر بچه کاری با من نداشته باشد من باید نگران باشم که نکند شیر پریده توی گلویش یا ... نمی‌دانم لیست کتاب‌هایم تا کی باید برای خوانده شدن صبر کنند. 
14 تير 1390

آفرینش انسان

پیش خودم دارم به آفرینش انسان فکر می کنم ........ روز اولی که دنیا اومده بودی با چشمهای کاملا باز با ولع شیر می خوردی ........... چه نه ماه خوبی باهم داشتیم و چه پیشرفتهایی داشتی ........... تمرکز بر روی اشیا...... تشخیص جهت صدا ، شناختن من و بابایی، نشستن، غلت زدن، سینه خیز رفتن، تلش برای چهار دست و پا رفتن،دوتا دندون در آوردن، ماما و بابا گفتن، دست زدن، بای بای کردن و خراب کاری ........... پسر من همه از آرامشت و خوش خنده بودن تعریف می کنند. تو این نه ماه برای اولین بار تو این ماه مریض شدی اینم به علت دندوناته که می خواهند بیاند تو دهن کوچولوت و اینکه چه شبهای بدی بود شبهای واکسن زدنت تو این نه ماه هم کلی از فامیل و دوستان کادو گرفتی ...
12 تير 1390

بابا بزرگم........

بابابزرگم پرواز کرد پیش خدا و تمام خاطرات کودکی من رو با خودش برد....... بابا بزرگ عزیزم نازنینم خدا رحمتت کنه .ما که حکمت خدا رو نمیدونیم...... عجب دنیای عجیبیه...... خدایا..... حکمتت رو شکر. کاش اونقدر به ما بنده هات عقل داده بودی که حکمتت رو درک کنیم. کاش ...... آخرین خاطره ای که ازت دارم میدونی چیه؟ اینکه وقتی علی رو دیدی بهم گفتی که شیر دادن به بچه و شب بیداری برای بچه چه ثوابی داره و چند تا حدیث برام گفتی از اون روز دیگه از بیداری شبانه و شیردادنهای زیاد خسته نمیشدم چون میدونستم چه کار بزرگی دارم انجام میدم که هرکسی سعادتش رو پیدا نمیکنه..... تو رفتی و پسر من هیچوقت نتونست معنای آغوش تو رو حس کنه و از بابا بزرگ فقط یه خاطره و اسم ب...
12 تير 1390

نفس

کاش میشد چیزایی که دوست داریم رو نگه داشت یک جایی که دست زمان هم بهش نرسه کاش فقط دوربین عکاسی و فیلمبرداری برای ثبت خاطرات نبودند آخه من چی کار کنم دلم برای بوی دهن علی وقتی در حد المپیک شیر خورده و مست خوابه ضعف میزنه ! چی کار کنم دلم برای اون لحظه هایی که یکهو یک حرف جدید میگه و من و بابایی از خوشحالی فریاد میکشیم تنگ میشه ! آخ که دلم برای بو کشیدن چینهای زیر گلوی علی دو ماهه داره پر میکشه من و تو از یک وجودیم گاه میبینم من به تو بیشتر از تو به من وابسته ام .
12 تير 1390

عاشقتم

عاشقتم عاشق لبخند های صبحگاهیت عاشق گریه های بدون اشک والکیت نق نق های با مزه ات وقتی که خوابت میاد خنده های از ته دلت نگاه های شیطنت بارت وقتی که خودتو برام لوس می کنی عاشق اواز خوندن هات دد و ماماما گفتن هات جیغ زدن ها و ذوق کردن هات عاشق اروم وناز خوابیدن هات عاشق مثل فرشته پاک و معصوم بودن هات........... فقط می تونم بگم دوست داریم الهی که تا ابد با هم مهربون باشیم و دوست بمونیم ...
11 تير 1390

عزيز مامان،

دلم نميخواد اين روزها بگذره. من برعكس بعضي ها كه ميخوان بچه هاشون زود بزرگ شن، دلم ميخواد اين لحظه ها تموم نشه. من اين لحظه ها رو به جاي تماشا كردن ميجوم!! وقتي چند ثانيه به يه جا خيره ميشي انگار كه فرشته ها رو ميبيني دلم ميخواد بخورمت وقتي تو چشمهاي هم خيره ميشيم و تو همينطوري به مامان لبخند ميزني نميدونم چه جوري از خدا تشكر كنم كه حس مادري رو تجربه كردم. مينويسم ... علی من بزرگ شو ولي همينطور پاك و معصوم بمون
7 تير 1390

فتبارك الله احسن الخالقين

عزيزم! باورم نميشه تو تو وجود من شكل گرفتي؟ گاهي اوقات كه نگاهت ميكنم از قدرت خدا به شگفت ميام. چه جوري اين لب ها و چشم ها و بيني و تمام اندامت تو وجود من شكل گرفته؟؟ گاهي اوقات كه خيلي به علی نگاه ميكنم اشكم در مياد ... فتبارك الله احسن الخالقين خدايا! به نظر من اين واقعا اين يه معجزه است. من توي رحمم يه معجزه پرورش دادم. واقعا فكرشو كه ميكنم پرورش انسان توي وجود يك مادر معجزه است. خدايا هزار مرتبه شكر كه من تونستم مادر شم. خدايا بازم دعا ميكنم به تمام كساييكه بچه ندارن فرزند سالم و صالحي عطا كني. ميگن وقتي كه يك نوزاد متولد ميشه معنيش اينكه خدا هنوز از انسان نااميد نشده ... مرد كوچولوي من دعا كن طوري تربيتت كنم كه بهت ...
7 تير 1390

قصه را داشته باش...

از همسرت عصبانی شده ای ؛ می خواهی صدایت را بلند کنی ؛ می گویی حیف که بچه دارد نگاه می کند ... به پدر و مادر خودت و همسرت احترام می گذاری ؛ می گویی بگذار بچه ببیند ، یاد بگیرد... دلت می خواهد به یکی فحش بدهی ؛ از بچه حیا می کنی . می ترسی حرف بد یاد بگیرد و یک جا توی جمع آبرویت را ببرد... مواظب رفتارت هستی که روی بچه تأثیر بد نگذارد . خیلی کارها را دلت می خواهد اما انجام نمی دهی ؛ فقط به خاطر بچه ... خیلی کارها را که حال و حوصله اش را نداری ؛ انجام می دهی ؛ فقط به خاطر بچه ... هنوز نگرفته ای قصّه چیست ؟ بچه این وسط کاره ای نیست . قرار است تو خودت خوب باشی . قرار است تو بدی هایت را کنار بگذاری و عادت های زشتت را تغییر بدهی...
5 تير 1390