محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

حاج علی مامانی

کودکی که اماده ی تولد بود . . .

1390/4/19 7:37
نویسنده : یاسمین
371 بازدید
اشتراک گذاری

کودکی که اماده ی تولد بود نزد خد ا رفت و از او پرسید ،می گویند مرا فردا به زمین میفرستی اما من به این کوچکی و ناتوانی چگونه می توانم برای زندگی انجا بروم ؟

خداوند پاسخ داد از میان فرشتگان بیشمارم یکی را برای تو در نظر گرفته ام ، او در انتظار توست و حامی و مراقب تو خواهد بود. کودک همچنان مردد بود و ادامه داد : اما من اینجا در بهشت جز خندیدن و اواز و شادی کاری ندارم .

خداوند لبخند زد :فرشته ی تو برایت اواز خواهد خواند وهر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد وشاد خواهی بود .

کودک ادامه داد : من چه طور می توانم بفهمم که مردم چه می گویند در حالی که زبان انهارا نمی دانم ؟

خداوند او را نوازش کرد و گفت :فرشته تو زیباترین و شیرین ترین واژه هایی راکه ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی . کودک با ناراحتی گفت: اما اگر بخواهم با تو صحبت کنم چه کنم ؟

و خداوند برای این سوال هم پاسخی داشت : فرشته ات دستهای تو را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو می اموزد که چگونه دعا کنی .

کودک سرش را برگرداند و پرسید : شنیده ام در زمین انسان های بد هم زندگی میکنند ، چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟

خدا گفت : فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش هم تمام شود .

کودک ادامه داد : اما من همیشه به این دلیل که نمیتوانم تو را ببینم غمگین خواهم بود . 

خداوند لبخند زد و گفت : فرشته ات همیشه در باره ی من با تو صحبت خواهد کرد ، اگر چه من همیشه در کنار تو هستم .

در ان هنگام ،بهشت ارام بود اما صداهایی از زمین بگوش میرسید . کودک می دانست  بزودی باید سفر خود را اغاز کند .

پس سوال اخر را به ارامی از خدا پرسید : خدایا ،اگر باید هم اکنون به دنیا بروم لااقل نام فرشته ام را به من بگو . خداوند اورا نوازش کرد و پاسخ داد :   نام فرشته ات 

اهمییت ندارد ، ولی می توانی او را    مادر   صدا بزنی . . .  

 

                                   وئد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان آرین
19 تیر 90 17:45
سلام عزیزم،وبلاگتو خیلی دوست دارم.خیلی از حرفات انگار از دل من میاد .با اجازه لینکت میکنم

ممنونم گلم.حس مادری تقریبا بین همه مشترکه مگر کسی خودش نخواد درکش کنه.من همه مامانها رو دوست دارم.
مامان شاهده
19 تیر 90 21:06
سلام من بچم رو از دست دادم واسم دعا کن

سلام شاهده جان.حتما حکمتی داشته.اون نینی در بهشت منتظر مامانش خواهد بود.انشاالله خدا دوباره بهت نینی میده.
خاله ریحانه
21 تیر 90 0:30
سلام حاچ علی مامانی
خوشبحالت که هیچی نشده حاجی شده
واسه ما هم دعا کن
درسته خاله نداری، اما عمه جون هم کمی از خاله نداره گل پسری
بوووووووس

خاله جون محتاجیم به دعا.آره راست میگی کوثر جون هم عمه ی منه هم خالم خیلی دوسش دارم.در ضمن از این به بعد شما هم خاله من هستی.بوسسسسسسس

مهدی
21 تیر 90 18:15
به علی بگو من عاشقشم ولی نمیتونم زیاد احساستمو به کسی بگم.شرمنده تمام خانواده(دایی مهدی)


دایی جون سلام.دایی،من هم خیلی دوست دارم تو اگه به زبون هم نیاری من خودم میدونم.چون شما خیلی با من بازی میکنی من و میبری مسجد.مامانی رو میبری سرکار.دایی جون دوباره هم به ما سر بزن.بوسسسسسسسسسسسسس
مهدی
27 تیر 90 19:40
آخه این فندوق کوچولو کی بزرگ میشه. خسته شدم. می خوام دستشو بگیرم ببرمش پارک،سینما،مسجد،هیئات.میخوام محرم امسال ببرمش هیئات بهش زنجیر بدم که بزنه. امروز حتما باش صحبت کن که بخاطر منم شده زود زود بزرگ بشه. میشناسیم که زیاد طاقت ندارم.


دایی جون من بزودی بزرگ میشم.قووووووووول میدم.