محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

حاج علی مامانی

کودکی که اماده ی تولد بود . . .

کودکی که اماده ی تولد بود نزد خد ا رفت و از او پرسید ،می گویند مرا فردا به زمین میفرستی اما من به این کوچکی و ناتوانی چگونه می توانم برای زندگی انجا بروم ؟ خداوند پاسخ داد از میان فرشتگان بیشمارم یکی را برای تو در نظر گرفته ام ، او در انتظار توست و حامی و مراقب تو خواهد بود. کودک همچنان مردد بود و ادامه داد : اما من اینجا در بهشت جز خندیدن و اواز و شادی کاری ندارم . خداوند لبخند زد :فرشته ی تو برایت اواز خواهد خواند وهر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد وشاد خواهی بود . کودک ادامه داد : من چه طور می توانم بفهمم که مردم چه می گویند در حالی که زبان انهارا نمی دانم ؟ خداوند او را نوازش کرد و گفت :فرشته تو زیباترین و ...
19 تير 1390

پازل زندگی

تو زندگی بهم ثابت شده که خیلی چیزا از کنترل من خارجه. خیلی چیزا اونجوری که باید اتفاق بیفته می افته و من توش خیلی نقشی ندارم و خلاصه اش اینکه  اگه به زندگی از زاویه ای بالاتر نگاه کنی مثل یک پازل می مونه که یکی داره یواش یواش و به مرور قطعاتش رو کنار هم می چینه و گاهی بهت اجازه میده که قطعه بعدی رو خودت انتخاب کنی و در نهایت این قطعات از قبل وجود داشته و نقش پازلت از قبل زقم خورده. وقتی اینجوری به قضیه نگاه می کنم می بینم که دارم بابت خیلی چیزا حرص و جوش الکی می خورم. ولی خوب نمی دونم چرا هیچ رقم نمی تونم این رویه حساسیت بیش از حد و حرص و جوش زیاد رو تو خودم تعدیل کنم. تنها کاری که می تونم انجام بدم اینه که از صم...
16 تير 1390

پسر خوب

علی مامانی سلام. پسر خوب چرا دیشب خوب نخوابیدی؟عزیزم تا صبح من و تو connect بودیم.بعد با این اوضاعم صبح اومدم سرکار.با اینکه دیشب خیلی اذیتم کردی اما دم برات خیلی تنگ شده کی میشه بیام خونه و تو رو ببینم عزیزم.بوسسسسسسسسسسسسس. راستی امروز پیش مادر جون هستی با اینکه امروز بابایی تعطیله اما براش کلاس گذاشته بودن.مامان بزرگت نتونست نگهت داره اما مامان جون به خاطر شما نرفت دندونپزشکی.1 ساعت پیش هم که تماس گرفتم مامان جون داشت علی بازی میکرد و میگفت که امروز پسر خیلی خوبی بودی و تا ساعت 9.30 خواب بودی.دوست دارم عسلکم.
15 تير 1390

مقايسه

كمي زمان ميبره  هر مادري ياد بگيره كه نبايد بچه اش رو با سايرين مقايسه كنه و براي بچه اش شخصيتي منحصر به فرد قايل بشه كه قياسش با ديگر بچه ها معنايي نداره. منم از اون دست مادرها بودم كه اوايل علی رو با ديگران مقايسه مي كردم. از جلو بودنش در برخي موارد حسابي ذوق مي كردم و از عقب بودنش تو بعضي كارها خيلي غصه مي خوردم. ولي الان ديگه حسابي با روحيات و توانايي هاش اشنا شدم و فهميدم كه شخصيتي منحصر به خودش داره. اخلاق، رفتار و توانايي هايي مخصوص كه دليلي نداره ديگران هم اونا رو داشته باشند و بالعكس. بچه ها بالاخره دير يا زود همه به نقطه اي مي رسند كه راه مي افتند و حرف مي زنند و غذا مي خورن...
15 تير 1390

زماني براي شلختگي مادرها

خوابيدن بچه يعني فرصت براي روشن كردن لباسشويي . جمع كردن رختها از بالكن. پر كردن ظرفشويي. مرتب كردن كابينتهاي منفجر شده . اويزان كردن شلوارهاي شوهر به رخت آويز جديد. شستن لباسهاي بچه. مرتب كردن تخت. پختن شام بچه خوابيد. رختها هنوز توي باد تاب ميخورن. شلوارهاي شوهر روي زمينه. لباسهاي كثيف از دهن باز لباسشويي بيرونن و سينك پر از ظرفهاي كثيفه. برداشتن يه بشقاب از كابينت بهمني از ليوان و فنجون رو سرازير ميكنه. بله اين خونه زنيه كه وقتي بچه ش خوابيده  با يه ظرف گيلاس و زردآلو  میاد روی مبل جلوی تلویزیون میشینه و بعد چون بچه ش بيدار شده احتمالن براي شام پيتزا سفارش ميده. ...
15 تير 1390

روزهای آخر

حاملگی وقتی به روزهای آخر نزدیک میشود یعنی خستگی و بیحوصلگی مداوم و بی دلیل کمک خواستن برای پوشیدن جوراب احساست متناقض کرایه کردن دستشویی اضطرابی به نام "نکنه الان بیاد" ظاهر شدن ناگهانی خطهای قهوه ای روی شکم دست و پاهای پف کرده نقشه کشیدن برای روزهای بعد غرق شدن در رویای لباسهای سابق کتابهای تربیت کودک توی خواب نشستن برای غلتیدن حاملگی در روزهای آخر یعنی دویدن در سرازیری یعنی ساعت شماطه داری که تیک تاک کنان به لحظه موعود نزدیک میشود برگرفته از وبلاگ یکی از دوستان
15 تير 1390

گواهی

از: مامان                                                                                    به: خوانندگان عزيز بدين وسيله گواهي مي شود جناب آقاي علی از تاريخ 89/7/20 تا كنون كمال همكاري را با مامانش داشته و اينجانب رضايت خود را از ايشان اعلام مي دارم.       ...
15 تير 1390

شغل تمام وقت مادری

زندگی من کلا عوض شده. اولویتهایم، آرزوهایم، هدفهایم، روش زندگیم، همه و همه تحت تاثیر قرار گرفته.آیا میتوانم همه کارهایی که آرزو داشتم انجام بدهم؟ نه. ایا میتوانم به همه هدفهایی که برای زندگیم مهم بود و سالها برایشان تلاش کرده بودم (و بعضی ها در حال تحقق بودند) دست پیدا کنم؟ نه.... اما مساله این است که برایم مهم نیست. تمام زندگی شغلی و آرزوهای دور و درازم در کنار این پست جدید (شغل تمام وقت، 24 ساعته، بدون مرخصی و  بدون چشمداشت مادری) بی زرق و برق و بی آب و رنگ است. ارزش آنها برای من کم نشده، بلکه ارزش این یکی خیلی زیاد است، مثل خورشیدی که نور چراغ قوه در کنارش دیده نمیشود. مادری سخت است.زندگی من پر از تعارض و دلمشغولی است. گاهی خسته می...
14 تير 1390

مرز باریک

بین استراحت کردن و تنبلی کردن مرز خیلی باریکی وجود دارد. اگر کسی علامت مرزی را میشناسد به ما هم خبر بدهد، لطفا... فعلا موقع کار کردن دائم به نیاز انسان طبیعی به استراحت فکر می کنم و موقع کار نکردن به کارهای تلنبار شده
14 تير 1390