محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

حاج علی مامانی

زندگی ...

 نفس به نفس تو دادن یعنی زندگی نگاه به خنده زیبایت کردن یعنی زندگی آرام در کنارت آرمیدن یعنی زندگی بوسه بر گونه های ابریشمی ات زدن یعنی زندگی در آغوشت گرفتن و بوییدن عطر تنت یعنی زندگی وجود تو ، حضور تو ، نام تو ، عشق تو یعنی زندگی و وقتی با طنین زیبای صدایت ، صدایم میزنی ماماماااااااا این یعنی تمام زندگی علی عزیزم بی اندازه و به قدر بی نهایت دوستت دارم   ...
8 مرداد 1390

می خواهم چنین نباشم و چنان باشم

 اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم به جای آن که انگشت اشاره ام را به سمت او بگیرم در کنارش انگشتانم را در رنگ قرمز فرو می بردم و نقاشی می کردم ... اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم به جای ایراد گرفتن به او به فکر ایجاد ارتباط بیشتر با او بودم .. بیشتر از آن که به ساعتم نگاه کنم به او با مهر نگاه می کردم ... سعی می کردم کمتر درباره اش بدانم... اما به او بیشتر توجه می کردم... به جای اصول راه رفتن اصول پرواز کردن و دویدن را با او تمرین می کردم ... از جدی بازی کردن دست بر می داشتم و بازی را جدی می گرفتم .. در مزارع بیشتر می دویدم و به ستارگان بیشتر خیره می شدم ... کمتر به او سخت می گرفتم و بیشتر تائیدش می کردم ... اول ا...
5 مرداد 1390

شیرینی مثل عسل

دیشب وقتی خواب بودی چندین دقیقه نشستم و فقط نگاهت کردم صورتم را بر روی صورت کوچکت گذاشتم و آرام با گونه هایم نوازشت کردم آهسته در گوشَت زمزمه کردم : دوستت دارم عزیز دلم بوئیدن و بوسیدنت انرژی مثبتی است برای تازگی و طراوت من این روزها چقدر بیشتر عاشقت شده ام و گاهی می خواهم از فرط شادی وجودت محکم در آغوشت بگیرم و تا اوج آسمان پروانه وار با تو پرواز کنم آرام در کنارت دراز کشیدم و دستانم را همانند حفاظی بر روی بدن نازک و ظریفت قرار دادم و با تو به بازی فرشته ها رفتم شب خوش مهربانم ...
4 مرداد 1390

مرور خاطرات

کوچولوی من! دیشب وقتی خوابیده بودی نگاهت می کردم و دلم از عشقت ضعف می رفت. همینطور که محو صورت ماهت بودم به گذشته برگشتم, به اون موقع که هنوز تو دل مامان بودی. چه حس عجیبی بود اینقدر نزدیک بودن به تو , و من گاهی عجیب دلم برای اون وقتها تنگ می شه. بعضی وقتها تو خیالم لگدت رو تو پهلوم حس میکنم و یادم میاد که چه روزایی رو با هم گذروندیم.تو تو دل مامان جون گرفتی و بزرگ شدی و مامان هم با تو بزرگ شد. من با اومدنت وارد یه مرحله ی جدید شدم. انگار تازه بالغ شدم. نگاهم به دنیا عوض شده و هر روز حس جدیدی رو تجربه می کنم. تو اینقدر برام آشنایی که باورش سخته که تنها نه ماهه که به دنیا اومدی. انگار همیشه بودی. انگار از وقتی خودم رو شناختم تو یه ق...
1 مرداد 1390

آرامش جان

پسرم آن گاه که خسته از این و آن به چشمان زیبای تو پناه می آورم؛ شادی کودکانه ای که در آن مرواریدهای سیاه موج می زند آرامش جان من است. دلبندم دیدن لبخند بر لبان کوچکت مرا تا اوج خوشبختی می برد و شنیدن قهقهه های از ته دلت برای من امید زندگی ست. وقتی می بینم چطور با دل و جان برای حرکت کردن تلاش می کنی؛ هنگامی که اشتیاق تو را برای رفتن و رسیدن به هدف های کوچکت می بینم؛ نیرو می گیرم برای رسیدن به هدف های بزرگ... زمانی که دست های کوچکت را برای در آغوش گرفتنت به سویم دراز می کنی گویی دنیا را به من داده ای. دوست دارم هر لحظه  و هر ساعت تو را در بغل بگیرم، ببویم و ببوسم که تو زیباترین و خوشبوترین گل دنیایی برای من. اما افسوس که...
29 تير 1390

این روزها

این روزها عاشقم                               عاشق خانه ام ، همخانه ام و نازنینی که چند ماهی است             مهمان خانه مان شده است   این روزها سخت عاشقم                   عاشق لحظه های ناب زندگی ام که این روزها                       ...
28 تير 1390

ورود افکار منفی ممنوع

امروز به جایی رسیدم که به خودم گفتم بسه هرچی فکرا ی منفی راجع به خودمو دیگران داشتم. چیکاردارم که چرا فلانی این کار رو کرد  یا چرا همسری عزیز اون کاری رو که من می خوام نمیکنه. آره بسه. اگه ما آدما بخوایم بد باشیم چون دیگران باهمون بد کردن که نمیشه زندگی. عزیز مامان , مگه چند بار می تونی زندگی این دنیا رو تجربه کنیم. فرصتامون خیلی کوتاهن. بیا تلاش کنیم یه ذهنیت خوب واسه دیگران از خودمون بسازیم. پسرکم اگه بهت بدی کردن اینو یادت بیاد که از پیامبر بالاتر و عزیزتر که ما نداریم , خب ایشونم بدی از دیگران زیاد دیدن , اما همیشه خدا توی قرانش پیامبرشو با مهربونی کردنو خوب رفتار کردن با دیگران آروم کرده. با خوبی می تونیم حتی یه حیون وح...
28 تير 1390

ایکاش بزرگ نمی شدیم

رها ... رها ...دلم تنگ است برای خویشتن خویش دلتنگم برای رها بودن رها بودن از کالبد« بزرگ » بودن دام تنگ است برای بچگی کردنهای بی دغدغه برای خنده های بی واسطه برای لیز لیز خوردن های میان چهار راهها برای دویدن هایی با تمام قوا برای گوشه چشم نازک کردن بزرگترها برای زمین خوردنهایی که به دنبالش سرزنشها بود و زانوی سوراخ شده دلم تنگ است برای لحظه ای بی پروا شدن برای آغوش همیشه باز مادر برای لالایی های شبانه اش برای هدیه های کوچکی که زود شادمان میکرد برای قهرها و آشتی ، با همبازیهای کوچه های بچگی برای رقابت بر سر سکه های عیدی برای انتظار پر شدن قلک های بزرگ دلم تنگ است آه ! دلم تنگ است برای کوچه های کودکی ام ...
22 تير 1390

به تو آرزو داده ام

 دلم می‌خواست می‌شد همه اسباب بازیهای دنیا را برایت بخرم. نمی‌شود. دلم می‌خواست تو را به بهترین مدرسه دنیا بفرستم. نمی‌شود. دلم می‌خواست دستت را دراز کنی و هر چه را می‌خواهی داشته باشی. نمی‌شود. دلم می‌خواست نفهمی غصه یعنی چه. نمی‌شود. دلم می‌خواست حوصله بی پایان داشتم. ندارم. دلم می‌خواست بهترین مادر دنیا باشم. نیستم. دلم می‌خواست شادترین بچه دنیا باشی. نمی‌شود. دلم می‌خواست خنده سهم تو از زندگی باشد. نمی‌شود. زندگی چیز مسخره‌ای است پسر جان! همه چیز دست خودت نیست. بهتر بنویسم. خیلی چیزها دست خودت نیست. زندگی برای یک زن آسان نیست. اما زنها - در گوشی ب...
20 تير 1390