محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

حاج علی مامانی

علی فضول!

علی من روزانه چندین بار دستش را به این سبد میگیرد و بلند می شود و آخرش هم با سبد می افته.نگاه کنید به چشماش که شیطونی ازش میباره. اینجا هم استراحت میکنه!ببیید چطور خودش مظلوم گرفته. و آخرش بلند میشه و میره دنبال هدفش. ...
16 شهريور 1390

مرد کوچک من

مرد کوچک من، هر روز شاهد تلاش تو براي يادگيري چيزهايي هستم كه براي من ساده و براي تو مشكل است. اراده ات براي من تحسين برانگيز است. اما اين تلاش براي ادامه دادن هرگز پاياني نخواهد داشت. بدان كه جز با ايستادگي به اهدافت نمي رسي: هرگز نا اميد نشو. اديسون مي گويد: "آنها كه نا اميد مي شوند اگر مي دانستند كه چه اندازه به موفقيت نزديك هستند هرگز از تلاش باز نمي ايستادند". پس عزيزم، اگر مي بيني كه با نخستين تلاش نمي تواني راه بروی از پا نايست! ادامه بده و خوب تمرين كن و ماهيچه هايت را ورزش بده، آفرين به تو! تو مي تواني! مي تواني! هميشه خواهي توانست... برو پسرم! ...
15 شهريور 1390

اندر احوالات چند روز گذشته

سلام وجود مامانی این چند روزه سرمون شلوغ بود نتونستم مطلب جدیدی بزارم چون پنج شنبه شب مهمان داشتم الحمدالله به خوبی برگزار شد. دوربین گذاشته بودم روی گل میز تا یادم باشه عکس بگیرم و بزارم تو وبلاگ اما وقتی سفره رو چیدم اینقدر مشغول بودم(چون تا آخرین لحظه دست تنها بودم)که یادم رفت. دیروز همراه مامان جون و باباجون و داییهات دعوت بودیم رستوران که جای همتون خالی خیلی خوش گذشت.بعد از افطار هم رفتیم بستنی نعمت و به سلیقه خودمون بستنی خوردیم که علی هم از مزه توت فرنگی و خامه ای خیلی خوشش اومد. امشب هم مادر شوهرم مهمان داره و باید برم کمکش البته امروز خودمون خونه عمم دعوت بودیم که چون مادر شوهرم مهمان داره ما نمیریم.(حیف شد!) علی هم که ...
5 شهريور 1390

مادر شاغل

  پسر گلم هزار ماشاالله هر روز خواستني تر ميشه......عاشقشم..... وقتي سر كارم دلم براش يه ذره ميشه...... الان دلم داره ريش ميشه كه برم خونه و حسابي ببوسمش....اونم بدو بدو مياد سمت من و ميخنده و ميپره تو بغلم و ميگه مه به ممم .....يعني شير ميخواد ....الهي فدات بشم من ماماني. دلم يه مسافرت ميخواد....
30 مرداد 1390

اولین شب قدر

سلام جان مادر دیشب اولین شب قدری بود که تو پیشم بودی.البته پارسال توی دلم بودی.من امسال به خاطر اینکه اذیت نشی موندم خونه و من و بابایی و شما نشستیم پای تلویزیون که انصافا برنامه های جالبی داشت البته شما ساعت ١ خوابت برد اما چند بار برای خوردن شیر بیدار شدی که هربار شیر میخوردی و میخوابیدی. علی عزیزم،پسر نازنینم دیشب برای مامان و بابا دعا کردی؟مطمئن هستم که با قلب پاکت برای همه دعا کردی.خوش به حالت که هنوز پاک هستی.حاج علی سعی کن این پاکی رو همیشه حفظ کنی. ما از همه دوستان التماس دعا داریم.لطفا در مناجاتهای خود از ما هم یاد کنید. بیایید همه برای ظهور امام زمان دعا کنیم.
29 مرداد 1390

مرد کوچک ما

مرد کوچک خانه ما دارد بزرگ می شود. الان دیگر چهار دندان دارد و انگار دو دندان نیش بالا هم دارند تلاش می کنند برای حضور روی لثه ها. دوست داشتم لحظه ها را نگه دارم. می دانم این ده ماهی که گذشت دیگر برنمی گردد. همین حرکات شیرین دس دسی و بای بای پسرکم. چشمهای علی که می خندد انگار خستگی ها ذوب می شوند در وجودم.  از حالت نشسته به حالت چهار دست و پا در می آید. اگر چیزی بخواهد که در دسترسش نباشد با جهیدنهای کوتاه نشسته یا سینه خیز یا با چها دست و پا خودش را به آن می رساند. دوست دارد دستش را بگیریم تا راه برود و در حال راه رفتن فریادهای شوق می کشد. بابایش را عاشقانه دوست دارد. وقتی صدای چرخیدن کلید در خانه را م...
26 مرداد 1390

مامان مریض شده

سلام مامانی. دیروز به علت سرماخوردگی نتونستم بیام سرکار و موندم خونه علی هم تا تونست استفاده کرد و تا ساعت ١ ظهر مرتب شیر می خورد و میخوابید اما در عوض شیره وجودم رو درآورد.خلاصه دلم خوش بود که موندم خونه استراحت کنم تا شب یک لحظه هم از من جدا نشد حتی غذا هم روی پام میخورد فکر کنم باورش نمیشد که من موندم خونه برای همین به چسبیده بود که مبادا ازش جدا نشم.مامانی امروز با اینکه حالم بدتر از دیروز شده اما اومدم سرکار.قربونت برم دلم برات تنگ شده.خدای مهربان کاری کن که علی سرما نخوره چون هرکاری میکنم نمیشه از خودم دورش کنم تا مریض نشه. علی جان درد و بلات بخوره تو جونم من هزار بار مریض بشم اما تو یک بار هم مریض نشی مامانی.
26 مرداد 1390