محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

حاج علی مامانی

ده ماه

امروز ٢٠ مرداد است. پسرک ده ماهه من! دو ماه دیگر تا یک ساله شدنت باقی است و من فکر می کنم که این ۱٠ ماه چقدر زود گذشتند. ۱٠ ماهی که شبها درست نخوابیدم. ۱٠ ماه است که کنار هم هستیم. در حضور هم و در کنار با هم بودنمان گم شده است همه دلتنگیها. لبخندهای شیرینت تا عمق جانم نفوذ می کند. وقتی بعد از ۵-۴ ساعت همدیگر را می بینیم انگار روحمان تشنه دیدار همدیگر می شود. دوست دارم این تشنگی را که بقیه لحظات با هم بودنمان را شیرین تر و پر بارتر می کند. با همه وجودم دوستت دارم. پی نوشت: از روزه داری در این ماه مبارک رمضان که چیزی نفهمیدیم و بهره ای نبردیم ولی این کم شدن ساعات اداری + پاس شیر یک ساعته خوب ح...
20 مرداد 1390

اولین کوتاهی مو.

علی زیبای من سلام. دیروز وقتی از سرکار اومدم دنبالت خونه مامان جون دیدم که پسرم چه تغییر کرده وقتی خوب نگات کردم دیدم بلللله باباجون موهات کوتاه کرده واقعا موهات بلند شده بود و با کوتاه شدن موهات خیلی با مزه شدی و حالا قیافت مثل یک پسر کوچولو شده.به زودی عکست رو میزارم اینجا.
19 مرداد 1390

باباجون از کربلا برگشت

سلام مامانی.باباجون دیشب از کربلا برگشت و برای شما یک لباس بسیار زیبا و از اون مهمتر یک شال متبرک حرم امام حسین آورد. باباجون دستت درد نکنه.باباجون زیارت قبول باشه.یادش بخیر باباجون یادته ما رو هم بردی کربلا. کی دوباره ما رو میبری دیگه طاقت دوری بین الحرمین نداریم.انشاالله به زودی دوباره قسمتمون بشه بریم.
18 مرداد 1390

اولین بلند شدن علی

جان مادر سلام حاج علی روز پنج شنبه ١٣/٥/٩٠ بالاخره دستت رو گرفتی به کارتون شیری که تازه گرفته بودم و بلند شدی وای مامانی چقدر ذوق کردیم من و بابایی البته شما هم از خوشحالی نمیدونستی چه کار کنی اینقدر دددد ببب گفتی و جیغ زدی که آخرش افتادی روی زمین.قربون پسر صبورم بشم که اصلا" گریه نکرد. خدایا یعنی علی من همون فسقلی بود که تو شکم من بود همون پسری که وقتی به دنیا اومد به جز شیر خوردن کار دیگه ای نمیتونست انجام بده.اما حالا.............. خدایا به ما اینقدر نعمت میدی و ما رو از هیچ به همه جا میرسونی و بعد ما یادمون میره که چه کسی و با چه نیتی این کارها رو برای ما انجام داده.خدایا ما رو قدر شناس نعمتهایت قرارده و کاری کن که شرمنده خودت...
15 مرداد 1390

همایش شیر مادر به مناسبت روز جهانی شیر مادر

هستی مامان سلام مامانی مدتیه هروقت از سرکار میام خونه سرت رو  میزاری رو شونم یا زانوهام و خودت لوس میکنی. در ضمن دیگه بغل هیچ کس نمیری حتی بابایی. جان مادر با این کارهات دلم آتیش میگیره .دیروز در سالن آمفی تئاتر دانشگاه همایش شیر مادر برگزار شد و من هم به این همایش رفتم.در این همایش از مضرات شیر خشک و محاسن شیر مادر گفته شد و روشهای شیردهی و علل امتناع نوزادان از شیر خوردن توضیح داده شد و در نگاهی زیبا شیر مادر از نظر اسلام هم بررسی شد.اما در انتها دکتر رفیعی حرف جالبی زد گفت تصور کنید که به من بگویند همه دارایی و پست و مقام و خانواده  و مدرک خود را از دست داده ای به نظر شما چه احساسی پیدا میکنم حاضرین گفتن اگر خیلی مقاو...
10 مرداد 1390

تعطیلات 3 نفره

واااااااااااااااااای چقدر تعطیلات اون هم ۲ روز پشت سر هم و کنار همسر جونی و پسر گلم مزه میده خیلی خوب بود و چسبید این تعطیلات صبح جمعه خواب خواب بودم چشمام رو باز کردم تا ببینم علی پتوش رو پس نزده و به خیال خودم که حتما خوابه ... وقتی چشمم رو باز کردم دیدم کنارم دراز کشیده و بی سرو صدا زل زده به صورت من و داره نگام می کنه ... جاااااااااااااااااااااااانم خیلی صحنه قشنگی بود ... بوووووووسش کردم و بغلش کردم و گفتم علی مامان رو بغل کن لالا کنیم ... خندید و همین جوری که با میمی بازی می کرد  روی دستام دراز کشید ... دلم می خواست بخورمش از بس این حرکاتش بامزه و قشنگ بود ... دوست دارم گل خوش و آب رنگ مامان ...
9 مرداد 1390

علی و شنا

جان مادر سلام دیروز رفتیم کنار رود دز که شنا کنیم.وای خدای من چقدر آب سرد بود.عزیزم با اینکه شما عاشق آب بازی هستی اما هینکه پای شما به آب رسید شروع به گریه کردی.حق داشتی پسرم چون من هم نمیتونستم تحمل کنم.اما کم کم یه کوچولو پا میزاشتی تو آب.در ضمن اونجا به شدت اشتهات باز شده بود و همه سوپ رو خوردی و باز هم میخواستی.گل پسرم به ما که خیلی خوش گذشت و از شدت سرمای آب تا شب سردم بود.مامانی وقتی بزرگتر شدی میبرمت کنار آب تا خودت شنا کنی. تا همیشه دوست دارم معنای زندگی و امید قلبم ...
8 مرداد 1390

دلتنگی

جان مادر سلام. دلم برات خیلی تنگ شده مخصوصا چون دیشب فقط دو بار بیدار شدی که شیر بخوری.دیگه طاقت دوریت رو ندارم دوست دارم وقتی بیدار میشی من پیشت باشم. بوست کنم با هم صبحانه بخوریم بازی کنیم.علی جان دلم برای بوی بدنت تنگ شده.   عزیز مامان تا دنیا دنیاست دوست دارم   ...
5 مرداد 1390