علی من
درست چند بعد از زایمان، ماما یک نوزاد کوچک را روی سینهام گذاشت و گفت «این هم بچهات!» و من برای اولین بار بچه کوچکم را بغل کردم. همین شد. من مسئول آن نوزاد کوچک بودم. باید مثل یک مادر واقعی بغلش میکردم. طوری که گردن شل و ولاش رها نشود و مثل ماهی از لای دستم سر نخورد. حالا من میدانم که هر گریه علی چه معنایی دارد. میدانم که چه چیزهایی را میفهمد و چه چیزهایی را نمیفهمد. میدانم چیها خوشحالش میکنند و چی میترساندش. اعصابم خرد نمیشود از این که زبان ندارد. اتفاقا عاشق این بیزبانی و بیدندانیاش هستم. خیلی خوب است که حرف نمی&zw...