محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

حاج علی مامانی

اندر احوالات چند روز گذشته

سلام. دوستای گلم ببخشید که دیر به دیر آپ میکنم.بعد از مرگ مامان بزرگم که به اندازه مامانم دوستش داشتم دیگه دل و ماغ نداشتم. اندر احوالات چند روز گذشته حاج علی مامانی علی من یک ماهه که بدون کمک می ایسته و اگه انگیزه داشته باشه چند قدمی با استفاده از مبل و دیوار راه میره،دیگه تا حدود زیادی معنای حرفهای ما رو درک میکنه و بابا رو واضح میگه وقتی صدای آیفن رو میشنوه میگه اِبابا.فوق العاده  بازیگوش و فضول شده و روزانه همه کابینتهای مامانی رو مرتب میکنه!لباسها رو از تو کشوها درمیاره و مرتب میکنه خلاصه پسر گلم این روزها کلی به مامانش کمک میکنه.اما بی سر و صدا فضولی میکنه.من هم بهش کاری ندارم و پسرم کاملا آزاده  که همه چیز رو لمس ...
3 مهر 1390

قطار زندگی

زندگانی ما آدمها همچون حرکت یک قطار است....مبدا و مقصد مشخص است اما اینکه در مسیر حرکت چه ببینی متفاوت....اگر بهار در راه باشی آنچه می بینی متفاوت است با سفری در تابستان همچنانکه پاییز و زمستانش چیز دیگری است....جدای از آن، آنگاه که حال را می نگری از چارچوب محدود پنجره نگاهت خیلی دور نخواهد رفت و چه بسا خواهان حرکت به جلو باشی.....اما همینکه اندکی از حال فاصله گرفتی آنگاه زاویه دیدت بیشتر و به تبع آن دیدنی ات پرارزشتر خواهد شد....چه بسا حسرتی هم در میان باشد از آنچه باید می دیدی و بی توجه فقط عبور کردی.... زندگی من هم عین حرکت در همین قطار است....بی هیچ کم و کاستی. آنجا که چیزی داریم قدرش را نمی دانیم و در نبودش مرثیه سرایی می کنیم....آنگا...
28 شهريور 1390

لیست خوشبختی

  خوشبختی یعنی قدم از قدم که برداری صدای  پسر کوچولوتو بشنوی که داره دنبالت میاد. خوشبختی یعنی از در که بری تو صدای جیغ خوشحالی پسرتو بشنوی. خوشبختی یعنی وقتی پسرت نازت میکنه و با لبخند به چشمات نگاه میکنه تا قوربون صدقه اش بری. خوشبختی یعنی شنیدن صدای قهقه اش وقتی داره با باباش بازی میکنه. خوشبختی یعنی لجبازی یچه گانه پسرت وقتی می خواد فقط تو بهش شیر و غذا بدی. خوشبختی یعنی وقتی موقع شیر خوردنش به چشمات نگاه می کنه و لبخند میزنه. خوشبختی یعنی دانستن اینکه خوشبختی یه موجود کوچولو در "تو" خلاصه میشه. ... ...   میدونم چند ساله دیگه احساساتش نسبت به من عوض میشه.دیگ...
22 شهريور 1390

بابا

    نمی تونم احساساتمو بنویسم وقتی پسرم توی خونه با صدای بلند صدام می زنه بابا. احساس می کنم قهرمان جهان شدم و دارم میرم مدالمو بگیرم و دوربینهای تلویزیونی روی صورتم زوم کرده اند.     حالا حالمو ببینین وقتی نیم ساعت از خونه میرم بیرون و می شنوم تمام خونه را چرخیده و منو صدا کرده.بی خیال کار و زندگی. به خودم می گم دیگه تنهایی نمیرم بیرون. از طرف بابای علی. ...
22 شهريور 1390

دلم برات تنگ شد....

دلم برات تنگ شد...درست همین الان که کمتر از یک ساعت دیگه میام خونه خیلی خیلی دلم برات تنگ شده.....  پسر نازنینم.... واقعا برای دل تنگ شدن یک مادر به صورت ناگهانی برای پسرش دلیل قانع کننده ای لازمه...اینکه دلم برای صبح که که با چشمان بسته دهنت رو باز کردی و منتظر بودی که من مثل همیشه می می رو بزارم تو دهنت تنگ شده....دلم برات تنگ شد که صبحها چشمهای خوشگلت کلی پف داره و وقتی آفتاب بهشون میخوره کلی کوچولو میشه.....دلم تنگ شد که توی آشپزخونه مشغول باشم تو با چهار دست و پا رفتن خودتو به من برسونی و حسابی  ذوق کنی و به من میی که بغلم کن....دلم تنگ شد که بذارمت توی تخت و پارکت و تو بایستی و منو نگاه کنی و من با سرعت برق لب...
21 شهريور 1390

11 ماهگی مبارک

علی کوچولو امروز وارد ۱2 ماهگی شد چقدر زود میگذرد روزها و من عاشق تر میشوم عاشق خنده های زیبا و معصومانه ات  و  تو غرق بازی های کودکانه خود فارغ از هر گونه دلشوره و دغدغه دنیای پر رنگ و ریا پسرخوبم می ستایمت و بهترین ها را برایت از خدای بزرگ آرزو دارم
21 شهريور 1390

مامان جون زیارت قبول.

سلام نفسم دیشب بالاخره مامان جون از ماموریت مشهد اومد.ما و باباجون و دایی ها رفتیم فرودگاه.ماشاالله تا تونستی آتیش سوزوندی.هرکس رو که میدیدی چه مرد چه زن سریع باهاش حرف میزدی و می خندیدی و زود باهاش دوست میشدی.فکر میکردم بعد از یک هفته دیگه مامان جون رو نشناسی اما وقتی دیدیش خودت براش لوس کردی و بعد پریدی تو بغلش.معلوم بود دلت براش خیلی تنگ شده بود.مامان جون هم کلی سوغاتی برای شما آورده.هم لباس هم ماشین پلیس.اما چون ماشین پلیس صدا میداد ازش میترسی و تا وقتی که صدا نمیکرد کلی باهاش بازی میکردی اشکال نداره مامانی کم کم بهش عادت میکنی. دوستت دارم عزیز دلم. این هم عکس علی قبل از رفتن به فرودگاه.اگه شد عکسهای فرودگاه رو هم میزارم. ...
18 شهريور 1390

علی فضول!

علی من روزانه چندین بار دستش را به این سبد میگیرد و بلند می شود و آخرش هم با سبد می افته.نگاه کنید به چشماش که شیطونی ازش میباره. اینجا هم استراحت میکنه!ببیید چطور خودش مظلوم گرفته. و آخرش بلند میشه و میره دنبال هدفش. ...
16 شهريور 1390